تصویر لوبسانگ رامپا در لباس قرمز.

همجنس گرایی و ناتوانی

تصویر لوبسانگ رامپا در لباس قرمز.
در چشم پروردگار همه انسانها یکی هستند و در چشم پروردگار همه مخلوقات برابرند. نژاد، رنگ، عقیده و جنسیت هیچ اهمیتی ندارد. خون همه انسانها یک رنگ است

در طول تاریخ افراد همجنسگرا و همینطور معلولین به علت جهل و نادانی قربانی شده اند و تنها به این دلیل که متفاوت از دیگران بوده اند. با این حال هم همجنسگرایان و هم معلولین درست مانند بقیه انسانها این سبک زندگی را پیش از آمدن به زمین، خودشان انتخاب کرده اند.اما محکوم کردن آنان کاری کاملا بیفایده است زیرا آنها آن تبهکاران یا فاسدانی نیستند که برخی از مردم امروز سعی در نمایش دادنشان دارند.

وقتی از کلمه همجنسگرا استفاده میکنیم منظورمان زنان و مردان همجنسگرا، تراجنسی و فراجنسی و غیره میباشد. برخی افراد فکر میکنند که این افراد دارای میل جنسی بالایی هستند و برای ارضای لذائذ نفسانیشان با هر کسی و در هر زمانی همبستر میشوند. درحالیکه این موضوع فقط درمورد گروه دومی از همجنسگراها صدق میکند و اکثریت همجنسگراها افرادی بسیار با محبت و حساس میباشند که فقط میخواهند دوست داشته باشند و داست داشته شوند.

همجنسگرایان را میتوان به سه گروه تقسیم کرد:

مؤنث و مذکر تنها دو نیمه از یک کُل بزرگتر میباشند نیمی یین(yin) و نیم دگر ینگ(yan) هر دو حقوقشان برابر و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. معمولا انسانها در هر تناسخ دارای جنسیتی دیگر میشوند، زن و مرد به طور متناوب. پس آیا فرقی دارد که شما در این زندگی تان دارای چه جنسیتی هستید. خویش حقیقی شما همان خود ماورائیتان یک نقش فیزیکی مؤنث یا مذکر و بسته به اینکه باید بر روی زمین چه درسهایی را بیاموزید برمیدارد.حال کسی که همجنسگرا است دارای روان مؤنث در یک کالبد مذکر و یا برعکس میباشد. خود ماورایی این ترکیب را انتخاب کرده برای درسهایی که باید آموخته شوند. درسهایی که اگر مؤنث یا مذکر خالص می بود آموخته نمیشد. باید این را مد نظر داشته باشید که آگاهی شما تنها یک دهم آگاهی کامل شماست بنابراین هیچ دانشی بر اینکه نُه دهم دیگر چه درسهایی را باید بیاموزد ندارید.زیرا کالبد فیزیکی شما متعلق به شما نیست که هر کاری که بخواهید و به نظرتان صلاح است را با آن انجام دهید.

در بلبشوی ورود از جهان اختری به دنیایی که ما آن را زمین مینامیم تداخلاتی اتفاق میافتد. تولد تجربه ای هول انگیز است امری است بسیار خشونت بار و مکانییزمی است بسیار حساس که به راحتی ممکن است مغشوش شود. برای مثال کودکی قرار است به دنیا بیاید و مادر در دوران بارداری کاملا بی تفاوت نسبت به چیزهایی که میخورد و می آشامد. پس جنین چیزی که از آن به عنوان ورودی متعادل شیمیایی نام برده میشود برخوردارنخواهد شد. جنین ممکن است از برخی از مواد بی بهره باقی بماند و این باعث میشود که تکامل برخی ازغدد او متوقف شوند. بیایید تصور کنیم نوززاد قرار بوده که یک دختر باشد اما به دلیل کمبود برخی مواد نوزاد در حقیقت پسر متولد میشود. پسری که متمایل به دختر بودن است و یا برعکس این.

اگر غیر همجنسگراها بدون ترس ناشی از جهل، کمی زمان برای شناخت همجنسسگراها صرف کنند، متوجه خواهند شد که آنها نیز مانند هر فرد دیگری بر روی این سیاره زندگی میکنند. حتی به احتمال زیاد خیلی بهتر از بسیاری از غیرهمجنسگراها زندگی میکنند. یک فرد غیر همجنسگرای معمولی فکر میکند که میتواند افراد همجنسگرا را در هر زمان و مکانی تشخیص دهد اما این درست نیست این امر حتی بین افراد همجنسگرا نیز صادق نیست. هزاران زن و مرد خوشبخت در زندگی زناشویی شان هستند که حتی فرزندانی نیز دارند که همجنسگرا هستند و بنابه گفته روانشانسان ممکن فعالانه عمل کنند و یا ممکن است کاملا غیرفعال باشند.

اگر همجنسگراها فقط میتوانستند پزشکی با حس همدردی پیدا کنند و نه یک روانپزشک (که شرایط را هرگز درک نمیکند)، پزشک میتواند به آنها هورمونهای لازم را بدهد که شرایط را برایشان به مراتب بهتر کند و زندگی را برایشان قابل تحمل تر کند. اما متاسفانه با وجود پزشکان امروزی که تنها به دنبال پول هستند برای یافتن پزشکی که شرایط را درک کند باید بسیار جستجو کرد. از طرفی دیگر آیا کسی به این موضوع از این زاویه نگاه کرده که شاید طبیعت در این قضیه دست داشته که شرایط مناسبی برای کنترل جمعیت سیاره ایجاد کند؟ زیرا این سیاره در حال حاضر دچار ازدیاد جمعیت است، درحالیکه انسانها همچنان به زیاد شدن ادامه میدهند. یک نیروی مختص برتر باید وارد عمل شود و کنترل را در دست بگیرد.

تنها برای اطلاع باید گفت که نرخ جرم و جنایت در میان همجنسگرایان بسیار بسیار پایین است. آنها افرادی بسیار منعطف هستند که تمایل به هیچگونه خشونت فیزیکی ندارند و تجاوز در دنیای همجنسگرایان اتفاقی بسیار نادر است. اگر برای شناختن آنها اقدام کنید متوجه میشوید که افرادی بسیار مرتب و مهربان هستند. یک حقیقت جالب دیگر این است که برخی از دوست داشتنی ترین افراد دنیا همجنسگرا بوده اند.

معلولین نیز دسته دیگری هستند که نامشان نشانه دار شده آنهم به دلیل جهل و ترس از آنچه که با دیگران هماهنگ نیست. در خیلی از باورها اعتقاد بر این است که آنها در یک زندگی در گذشته انسانهای بسیار بدی بوده اند و این معلولیت تنبیهی است برایشان. اگرچه که این گفته کاملا نادرست نمی باشد، اما تنها شامل حال تعداد معدودی است و قطعا نه برای اکثریت. افرادی معلول به دنیا آمدن را انتخاب میکنند تا به آموختن درسهایی که برای یادگیریش به اینجا آمده اند کمک کند. این سؤال ساده را از خودتان بپرسید " چه طور کسی میتواند معلول بودن را به طور کامل درک کند بدون اینکه خودش حقیقتا از لحاظ فیزیکی معلول باشد". جواب ساده به این سؤال اینست: نمیتواند، پس افراد را با جهالت خودتان قضاوت نکنید. افراد معلول را با نامهای مختلفی خطاب کرده اند اما هرگونه دوست دارید خطابشان کنید نباید این را فراموش کنید که آنها انسان هستند. انسانهایی که درست به همانند شما دارای احساسات میباشند. افراد مهربانی که فقط میخواهند دوست داشته شوند، درست مثل خود شما!

تنها تفاوت بین شما و آنها این است که احتیاجات آنها ممکن است متفاوت باشد زیرا معلولیتشان به مساعدت ویژه ای نیازمند است تا آنها بتوانند آن نوع زندگی که ما آن را نرمال مینامیم داشته باشند. سعی کنید درون آن انسان را بشناسید و او را به خاطر بدن فیزیکیش یا نوع معلولیتش متمایز یا ایزوله نکنید. روح درون بسیار با اهمیت تر از پوسته بیرونی است. در خیلی از موارد وقتی کودکی معلول، حیوانی را میبیند نوعی احساس دوستی به او دست میدهد. کودک فکر میکند که آن حیوان نیز همانند او نمیتواند صحبت کند (احساسش را بیان کند) پس بینشان نوعی رابطه بقرار میشود. وقتی به این کودک برای مثال مسئولیتی در مزرعه داده میشود که در حد قابلیتهایش باشد، احساس مسئولیت در او بیدار میشود و واکنشی در هوشیاریشان جرقه میزند. تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که کودکانی که عقب افتاده ذهنی یا دچار مشکلات ذهنی هستند ممکن است نتیجه تولدی بد یا حادثه ای در زمانی که در رحم بوده اند باشند ؟ یا شاید اینجا هستند که درسهای خاصی را با چنین معلولیتهای جدی بیاموزند. با این حال این افراد هنوز هم به طور باور نکردنی بدون اینکه خودشان تقصیری داشته باشند طرد میشوند. بهترین کاری که برای این افراد میشود انجام داد این است که آنها را تشویق کرد که با حیوانات وقت بگذرانند این یک حقیقت است و نه افسانه. متوجه خواهید شد که با حیوانت ارتباط برقرار میکنند و سلامتیشان بهبود پیدا میکند. کتاب شمع سیزدهم فصل یازدهم را مطالعه کنید.

واقعا اهمیتی دارد که جسم فیزیکی انسان چه شکل و چه رنگی است؟ اگر افراد زمان کافی برای شناخت این افراد صرف کنند خیلی زود متوجه میشوند که آنها انقدرها هم با من و شما متفاوت نیستند. انسان درون است که اهمیت دارد نه جسم خارجی. زیرا آن تنها یک مخزن است که به کالبد معنوی ما این قابلیت را میدهد که بر روی زمین آمده تا تجربه هایی که امکان تجربه کردنشان در سطوح اختری نیست را کسب کند بنابرین رنگ و شکل و اندازه و یا جنسیتش هیچ اهمیتی ندارد!

افرادی در طول زندگیتان خواهند بود که شما هرگز نخواهید توانست با ایشان کنار بیایید و این کاملا طبیعی است زیرا این بخشی از نمودار یادگیری است. مسئله، یادگیری مصالحه کردن است زیرا همه چیز در زندگی آن طور که شما میخواهید نخواهد بود. اما این هرگز دلیل بر این نمیشود که کسی را طرد کنید یا به او صدمه ای بزنید تنها چون نمیتوانید با او کنار بیایید. این موضوع را فقط به عنوان یک جور تداخل شخصیتی بین خودتان در نظر بگیرید و به یکدیگر فضای کافی بدهید.اگر این تضاد را در طول این زندگی حل نکنید مجبور به رو به رو شدن با آن در زندگی دیگری خواهید شد.

جای هیچ تعجبی نیست اگر موجودات سیارات دیگر (بله درست است موجودات به صورت جمع) با ما هیچگونه ارتباطی برقرار نمیکنند وقتی می بینند ما خودمان با یکدیگر چه طور بدرفتاری میکنیم. اگر آنها همین امروز بر روی زمین فرود بیایند چیزی جز یک تشنج و خشم عمومی خلق نخواهد شد آنهم تنها زاییده جهل، بیگانه گریزی و عدم درک عمومی است. این واقعا باعث تاسف است زیرا این موجودات میتوانند از فضای درونی و بیرونی به بشر در تکامل فیزیکی و معنوی اش یاری برسانند و این در حالی است که ما را با دیگر موجودات این سیاره نیز به هارمونی میرسانند.